دیانا و عینک آفتابی
انقدر عینک دوست داری که از مشهد مامانی برات یه عینک خرید وقتی کوچولو بودی هر کسی که عینک چشمش بود خیلی دوست داشتی و با اشتیاق میرفتی بغلش!! امروز اومدی دفتر کار مامان، کل میزو به هم ریختی عینکم زدی چشمتو داری ذوق میکنی اشکالی نداره دیگه آخرای تابستونه کم کم بیرون رفتنا کم میشه آخه هم هوا سرد میشه هم مامان دوباره دانشگاه قبول شده نمیتونه شمارو زیاد بیرون ببره.دیانا جونم سعی میکنم وقتی میرم دانشگاه اذیت نشی اولش رفتم برات مهدکودک دیدم اما بعدش دلم نیومد اونجا بذارمت هر چند که خودت خیلی خوشت اومده بود اما خوب بالاخره معایبی هم داره .دخترم دعا کن این 2 سال راحت بگذره. عزیزم شما هم باید کمکم کنی زود بخوابی ،گریه نکنی، حرف منو گوش بدی ،ت...
نویسنده :
مامان حميده
4:19